گرچه کمتر در کتب فقه ذکر شده، اما ابن قدامه در مغنى به آن استدلال کرده، و آن روایتى است که ابو داود در سنن خود از سعید بن عبدالعزیز از غلام یزیدبن نمران از یزیدبن نمران نقل مىکند:
رأیتُ رجلاً بتبوک مقعداً فقال: مروتُ بین یدی النبیّ و أنا على حمار و هو یصلّی، فقال: اللهم اقطع أثره فما مشیتُ علیها بعد؛65
یزید مىگوید: مردى افلیج را در تبوک دیدم، و گفت: در حالى که پیامبر نماز مىخواند، از مقابل او گذشتم، در حالى که سوار بر الاغى بودم، پس گفت: خدایا، دنباله او را قطع کن! بعد از آن هیچ گاه نتوانستم راه بروم!
در نقل دیگرى مىگوید:
انّ رسول اللّه(ص) نزل بتبوک إلى نخلة، فقال: هذه قبلتنا ثم صلّى إلیها فاقبلتُ و أنا غلام أسعى حتّى مروتُ بینه و بینها فقال: قطع صلاتنا قطع اللّه أثره، فما قمتُ علیها إلى یومی هذا.66
طبق این نقل او پسر بچهاى بوده که میان حضرت و درختى که ستره ایشان بوده، حرکت کرده است.
روایت سنداً و متناً مخدوش است. از نظر سند، به خاطر مجهول بودن راوى یعنى یزیدبن نمران، همه کسانى که متعرض حال روایت شدهاند، به این مسأله اشاره کردهاند. روشن نیست که سعید اسم غلام است یا اسم راوى، ابن عساکر مىگوید:
گفته شده که اسم او سعید است و گفته شده: بلکه سعید کسى است که از غلام روایت مىکند.67
ذهبى در میزان الاعتدال مىگوید: «سعید مولى نمران عن مولاه یزیدبن نمران، از مجاهیل است».
نسبت به سند روایت اخیر، ذهبى مىگوید:
سعید بن غزوان از پدرش، نمىدانم آن دو کیستند و نه آن شخص فلج را مىشناسم. عبدالحق و ابن القطان گفتهاند که سند روایت ضعیف است، و مىافزاید: گمان مىکنم این روایت مجعول باشد.68
واضح است که روایت از نظر سندى به هیچ وجه قابل استدلال نیست.
از نظر متن نیز روایت مضمونى بسیار سخیف دارد، چرا که طبق آن پیامبر(رحمة للعالمین) کسى را که طبق برخى نقلها پسر بچهاى غیر مکلف بیشتر نبوده، نفرین مىکند و باعث فلج شدن او مىشود! امرى که با کفار عنود هم نمىکرد، بلکه بر کفرشان چنان اندوهگین مىشد که خدا فرمود:
لعلّک باخعء نفسک أن لایکونوا موءمنین.69
شاید مردى از صحابه بوده، همان طور که ابن حبان ذکر کرده،70 علاوه بر این، روایت یاد شده با روایات متعددى که ازسیره حضرت در این مسأله نقل شده، تنافى دارد، از جمله روایاتى که سابقاً از ابن عباس و عبور او با الاغش از مقابل حضرت و صفوف نماز نقل کردیم، و حضرت و یا صحابه متعرض او نشدند.
از ام سلمه روایت شده است که پیامبر(ص) مشغول نماز بود که عبداللّه یا عمربن ابى سلمه از مقابل حضرت گذشت. حضرت با دست اشارهاى کرد و او برگشت، بعد از او زینب، دختر امّ سلمه عبور کرد و حضرت همان طور با دست اشارهاى کرد، ولى او گذشت، وقتى نماز حضرت پایان یافت فرمود: «هنّ اغلب».71
طبرانى در المعجم الاوسط از ابو سعید خدرى نقل مىکند:
رسول اللّه(ص) مشغول نماز بود که اعرابى سوار بر مرکب از مقابل ایشان عبور کرد، پیامبر به او اشارهاى کرد، ولى متوجه نشد، پس عمر بن الخطاب او را صدا زد: یااعرابى، برگرد. وقتى پیامبر سلام داد پرسید: چه کسى سخن گفت، گفتند: عمر، فرمود: مالهذا فقه؛ سخن گفتن در نماز منافات با فهم دین دارد.72
جایى که حضرت همیشه با اشاره عبور کننده را رد مىکرد و هیچ سخن نمىگفت یا حرکتى نمىکرد، چطور مىتوان قبول کرد که حضرت نماز را قطع کند و مشغول نفرین شود؟! نظیر روایت فوق را عبدالرزاق در مصنف خود نقل کرده است و در آخر آن آمده: «یا لک فقهاً یابن الخطاب».